ویژگی‏های جوانی و شیوه‏های صحیح بهره‏مندی از آن (2)

نويسنده: عزیز الله حیدری



در قسمت اول به بحث و بررسی درباره‏ی ویژگی‏های بارز دوران جوانی؛ استقلال‏طلبی و هویت‏طلبی پرداختیم و در این شماره ارایه‏ی بحث را با تبیین ویژگی «عاشق پیشگی‏» ادامه می‏دهیم.

خصلت‏سوم: عاشق پیشگی

مرا اسیر محبت کن،
که چون پروانه را شمعی نسوزاند نشیند بر سر صد گل سحرگاهان
حالت رؤیا و عاشق‏پیشگی چنان بر سال‏های جوانی سایه می‏افکند که پیوسته دل بسته و دل می‏کند. البته نمی‏توان خصوصیات مثبت دیگر مانند عرفان‏طلبی، اخلاق‏گرایی و معنویت‏خواهی را انکار نمود، اما مساله‏ی اصلی این است که شرایط گوناگون افراد و حساسیت این دوره و عدم دسترسی به رهنمودهای لازم، موجب اشتباه در انتخاب محبوب حقیقی می‏شود. در این نوشته قصد نداریم عاشقی را مذمت کنیم، بلکه می‏گوییم، اصلا ما عاشق به دنیا می‏آییم و قصد داریم معشوق واقعی را انتخاب کنیم. (1)
نکته‏ی اصلی این است که اولا، معشوق انتخاب ما باشد و ثانیا، آن محبوب در شان و شایسته‏ی انسان باشد.
مشکل اساسی این است که جوانان محبوب‏هایی را برمی‏گزینند که دردی از آن‏ها دوا نمی‏کند.
در همین راستا مشاهده می‏کنیم که قهرمانان بی‏معیار و گاه فریبکار، (2) خوانندگان و هنرپیشه‏هایی که بیشتر نقش فضیلت را بازی می‏کنند و یا فردی از جنس مخالف سوژه‏ی این عشق است و متاسفانه این عشق پایدار نیست، چرا که ریشه‏ی محکمی ندارد;
عشق‏هایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود
البته قهرمانان را می‏توان دوست داشت، اما نمی‏توان آن‏ها را به عنوان محبوبی که قلب، را اشغال کند، قبول کرد. قلب، این کانون احساس و عاطفه که نیروی حرکت اعضا را تامین می‏کند، نباید در سیطره‏ی موجودی محتاج و فقیر قرار گیرد. این قلب خانه‏ی کس دیگری است، قلبی که حتی کار فیزیکی آن را نیز نشناخته‏ایم. (3)
محبوب‏های تحمیل شده به دنبال نیازهای خود هستند و نمی‏توانند برای رشد و کمال انسان کاری بکنند.
اما عشق به جنس مخالف، چه برای پسر و چه برای دختر، باید در بستری سالم ارضا شود. از آن‏جا که در بینش دینی همه‏ی نیازهای آدمی محترم شناخته شده، آن بستر سالم و پایدار نیز با ازدواج و تشکیل خانواده تامین می‏شود; کانونی که عشق و رحمت پالایش شده‏ی آن تضمین شده است.
در عین حال، همه‏ی این موارد در شکل مثبت‏خود نیز برطرف کننده‏ی نیاز گسترده و دل بزرگ آدمی به ویژه جوان نیست.
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
بر سنگ نمودیم که ببینیم رخ دوست
جان‏ها به لب آمد رخ دلدار ندیدیم
دست نوشته‏ها و دل نوشته‏های جوانان در تجربه‏ی این گونه عشق‏ها، داستان‏های نافرجامی را رقم زده است که با همه‏ی تلخی‏ها حاوی تجارب خوبی است. (5)
اما محبوب واقعی کسی است که کامل، بی‏نیاز، دارا، توانا، نزدیک، زیبا و مهربان باشد. کسی که مرا برای خودم می‏خواهد نه برای خودش. آن که مرا نردبان خواسته‏های خود قرار نمی‏دهد. خوب است‏به قسمتی از گفت و گوی برخی از این جوانان که با یکدیگر ارتباط عاشقانه (6) برقرار کرده‏اند، توجه کنید:
س: آیا حاضرید اگر شرایط مهیا شود، با همین دخترانی که با آن‏ها ارتباط برقرار کرده‏اید ازدواج کنید؟
ج: به هیچ وجه!
س: چرا؟
ج: چون برای زندگی مشترک در بلندمدت قابل اعتماد نیستند. دختری که این گونه ساده و بدون هیچ قید و بندی مرا به دوستی انتخاب می‏کند، از کجا معلوم فردا با کس دیگری روی هم نریزد و طرح دوستی نیاندازد. به این گونه دختران برای ازدواج نمی‏توان اطمینان کرد. به نظر شما آیا دختری که زیباترین عکس‏ها را برای ما می‏فرستد و نامه‏های عاشقانه می‏نویسد، بدون این که ما را دقیقا بشناسد، قابل اعتماد است؟
آدم‏ها در زیباترین شکل عاشقی، پاسخ دهنده‏ی نیاز خود هستند. این محبوب واقعی کسی جز خدا نیست. خدایی که
1. رحمن: بخشنده است و گیرنده نیست.
2. رحیم: مهربان است و در محبتش سیاست ندارد که علف بدهد تا شیر و پشم و کشک بگیرد، چرا که بی‏نیاز (صمد) است.
3. نزدیک است: از رگ گردن نزدیک‏تر و فاصله‏ی بین تو و قلب تو است. (7)
4. داناست، که علیم نامیده شده است.
5. تواناست، چون قدیر است.
6. زیباست، چرا که جمیل است; حسن آن دارد که یوسف آفرید.
و این انتخابی درست و جاودانه است که عاشقان فداکار ساخته و پاسخ‏گوی همه‏ی ابعاد وجود آدمی است. پس خدا را سپاس گوییم که به سنگ، جوشش و به خاک رویش و به آسمان بارش و به انسان ارزش داد.
این عشق همان عشقی است که به انسان مسؤولیت می‏بخشد، زیرا بدون ناظری در هستی، مسؤولیت پشتوانه‏ای ندارد. اما او نور هستی است (8) و بدون نور او نمی‏توان بار تعهد ریشه‏داری را بر شانه نهاد. در شهر نابینایان چه با لباس باشی و چه عریان! و در شهر ناشنوایان، چه ناسزا بگویی، چه حرف نیک!
چون بی سر و پا باشد اوضاع فلک چونین در سر هوس ساقی، در دست‏شراب اولی
پس آن چه او داده بازدهی می‏خواهد و نباید نعمت‏ها را راکد گذاشت که عذاب دارد و اگر هم تحرک و شکری داشتی، زیادی توسعه‏ی خودت و وجودت پاداش توست. (9)
خدا نمی‏خواهد که، از نعمت‏ها بهره نگیریم، بلکه می‏خواهد که با نعمت‏های او عصیان و گناه نکنیم، چرا که گناه، مبارزه با قانونمندی‏ها و نظم عالم است و ضدیت‏با این قانون‏ها و بی‏اعتنایی به قواعد او ضربه و صدمه‏ی متقابل دارد. وقتی از شهید چمران پرسیدند، چرا در چهار گوشه‏ی اتاقت آیه‏ی «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و...» را نوشته‏اید، پاسخ داد: «می‏خواهم هر لحظه و به هر طرف که نگاه می‏کنم، این پیام را به یاد بیاورم که هستی با شعور، با نشاط و آگاه است‏» .
البته محبوب‏های دیگری هم هستند که عشق به آن‏ها همان عشق به خداست; چنان که فرموده‏اند: «احب الله من احب حسینا; خداوند، دوستدار حسین را دوست دارد» .
این همان عشقی است که هدایت می‏کند، نجات می‏دهد و بدون شراب مست می‏کند. چنان که در خاطره‏ی رییس دانشکده‏ی معارف اسلامی امام صادق (ع) آمده است: یک دانشجوی فرانسوی - که فلسفه می‏خواند - در شهر لیون، خواستار شرکت در جلسه‏ی عزاداری امام حسین (ع) می‏شود. به او آدرس «مسجد ژیور» که در آن مراسم عزاداری برگزار می‏شد، داده می‏شود. «آقای دکتر ایوبی‏» رییس دانشکده از جوان دانشجو می‏خواهد پس از مراسم، احساس خود را از طریق پست الکترونیکی بازگو نماید. فردای آن روز دانشجوی فرانسوی در پیامی که برای دکتر می‏فرستد، چنین می‏نویسد:
«دوست گرامی، من به مسجد آمدم، چون قطره‏ای از اقیانوس، برای اولین بار در سوگ یک مرده گریستم، مرده‏ای نه مثل دیگر مردگان، مرده‏ای که به رغم گذشت‏بیش از یک هزاره، گویی هنوز زنده است، دیشب را مست‏سر بر بالین گذاشتم، و برای اولین بار مست‏بودم، بدون آن که قطره‏ای شراب خورده باشم و این مستی را مدیون تو هستم و از تو هزاران بار متشکرم، هزاران بار» . (10)
4. خود شیفتگی
گر چه خداوند، غریزه‏ی خود دوستی و خود خواهی را در وجود ما نهاد و این حس موجب حفظ و مصونیت انسان در خطرات می‏شود، اما هیچ چیز در شکل افراطی آن سرانجام خوبی ندارد.
خودشیفتگی موجب تضعیف حس احترام به دیگران و عدم شناخت‏حق آن‏ها است و علاوه بر این هرز رفتن انرژی‏های خود جوان را نیز به دنبال دارد.
گاهی مشاهده می‏شود که ساعات زیادی از عمر یک جوان در برابر آینه و آرایشگاه ضایع می‏شود و لباس‏هایی خوب با اندک تغییری در مد کنار گذاشته می‏شوند، توقعات بالا می‏رود و تحمل پایین می‏آید. این خودشیفتگی به از خود بیگانگی منتهی می‏شود.
این احساس اگر هدایت نشود، موجب از بین رفتن اطمینان و اعتماد به نفس در بین جوانان و نوجوانان می‏شود. نویسنده‏ی کتاب «در غرب چیزی نیست‏» ، چنین گزارش می‏کند: «در میان جوانان، توجه به ظاهر و قیافه‏ی شخصی و نیز جثه و هم شکل شدن با بازیگران زیبا اندام و قوی‏هیکل فیلم‏های ویدیویی و تلویزیونی شایع شده است و حدودا 100 هزار جوان دختر و پسر (تحقیقات دسامبر 1992) را به فعالیت‏های بدن‏سازی در کلوپ‏ها و باشگاه‏های ورزشی و یا به طور خصوصی جذب کرده است.
تقلب و حقه‏بازی در مسابقات ورزشی یا نیرومند جلوه‏دادن با استفاده از داروهای نیروزا (دوپینگ) نیز مانند دیگر مفاسد و بی‏بند و باری‏ها، از غرب به دیگر کشورهای جهان، از جمله ایران سرایت کرده است.
این داروها در دختران و پسران عوارض جانبی فراوانی دارد...» . (11)
در هر حال این خودخواهی، جامعه را که به ایثار و فداکاری نیازمند است (و البته این نیرو در جوان نهفته است)، راکد نگه داشته و خود فرد را ساکن، بلکه دچار عقب‏گرد می‏کند. خود شیفتگی طوفانی سهمگین به دنبال دارد.
اما با معیارهایی که در باب عاشق پیشگی گذشت، جوان از خودشیفتگی به خدا شیفتگی می‏رسد. این بینش مراقبت از خویش را با دستورهای خداوند که برای رویش آدمی است، همراه می‏کند: «حی علی الفلاح; بشتابید برای رویش‏» !
این بینش هم چنین روح فداکاری را زنده می‏کند و از محور بسته‏ی خویش بیرون می‏آورد. جوان با این حرکت نیروهای باطنی خود را آزاد می‏نماید و استعدادهایش بالاتر از شکوفایی جهت می‏یابد، زیرا عبد آزاده‏ای است که شکل گرفته. بخار آزاد هرز می‏رود، اما در یک سیستم حرکت و نور می‏آفریند. پس احساس مسؤولیت نسبت‏به انسان‏ها و مشکلات آنان از خدا خواهی ریشه گرفته و آدمی را عاشق سرنوشت مردم می‏کند. در این تلاش گرچه می‏خواهیم سودی به دیگری برسد، اما باطن خودمان پالایش می‏شود و به رویش می‏رسیم.
ندای «حی علی الفلاح‏» در اذان برای به جنبش در آوردن همین قابلیت‏ها است; بشتابید برای روییدن.
وقتی علی (ع) در هوای گرم به کندن زمین می‏پردازد و قنات حفر می‏کند و ناگهان آب به ضخامت گردن شتر فوران می‏کند، در همان جا قلم و پوستی طلبیده و قنات را وقف می‏نماید، این از خودگذشتگی، علی (ع) را بر فراز تاریخ می‏آورد و در دل‏ها جاودانه می‏سازد; چنان که جوانانی چون حضرت علی اکبر (ع) در تاریخ، الگوهای برتر شناخته می‏شوند و در جامعه‏ی ایرانی قبل از انقلاب که جوانان فقط به لباس و مو و اداهای غربی و موسیقی‏های جاز مشغول شده بودند، شوری دیگر می‏آفریند و خیزش بزرگ انقلاب اسلامی را شکل می‏دهد و جوانان در این بستر متحول شده و در کوره‏ی گداخته‏ی جنگ، ناب ناب گردیدند; ای کاش این رود پرخروش از تب و تاب باز نایستد!
اکنون کشور ما از آنان حماسه‏ها، جوانمردی‏ها، ایثارها و عشق‏ها نمونه‏هایی سراغ دارد که سینه‏ی تاریخ گنجایش آن را ندارد.
درباره‏ی «شهید مهدی باکری‏» فرمانده‏ی لشکر عاشورا می‏خوانیم: «خودشان را همیشه بسیجی قلمداد می‏کردند... حتی نزدیک‏ترین افراد لشکر نیز نمی‏دانستند که ایشان مهندس است‏» .
ناراحتی کتف، مزاحمتی دایمی برای آقا مهدی بود، جایی که قبلا مورد اصابت تیر قرار گرفته بود. به همین دلیل می‏توانست‏بارهای سنگین حمل کند. یک روز تصمیم می‏گیرد، برای سرکشی و کسب اطلاع از کمبودها از انبار بازدید به عمل آورد. مسؤول انبار «حاج امرالله‏» بود; پیرمردی با محاسنی سفید و چهره‏ای گشاده، وقتی آقا مهدی به آن قسمت می‏رسد، حاج امرالله و هشت‏بسیجی جوان دیگر در حال خالی کردن بار کامیونی بودند که تازه از راه رسیده بود. حاج امرالله که مهدی را از روی قیافه نمی‏شناخت، وقتی می‏بیند ایشان در کناری ایستاده و آن‏ها را تماشا می‏کند، داد می‏زند: جوان! چرا همین طور ایستاده‏ای ما را تماشا می‏کنی؟ بیا بابا این گونی‏ها را تا انبار ببریم. آمده‏ای این جا کار کنی! یادت باشد که تا هر وقت که شد باید پا به پای این هشت نفر، این بارها را خالی کنی فهمیدی؟
و آقا مهدی با معصومیتی صمیمی پاسخ می‏دهد: بله، چشم.
سپس با آن که حمل گونی‏هایی به آن سنگینی روی کتف مجروح بسیار مشکل است، بدون ناراحتی، چابک و تند، گونی‏ها را خالی می‏کند. نزدیکی‏های ظهر، شخصی به نام «طیب‏» برای دادن یک سری وسایل به حاج امرالله به آن جا می‏رود. بعد از سلام و احوالپرسی، حاجی به او می‏گوید: یک بسیجی پر کار هم امروز به ما کمک می‏دهد. نمی‏دانم از کدام قسمت است، می‏خواهم بروم و از «بصیرتی‏» بخواهم که او را به قسمت ما منتقل کنند.
او می‏پرسد کدام بسیجی؟ او آقا مهدی را نشان می‏دهند.
طیب متعجب می‏شود و به سرعت‏به طرف آقا مهدی می‏رود و گونی‏ها را از شانه‏های او برداشته و با ناراحتی به حاج امرالله می‏گوید: هیچ می‏دانی این شخص کیست؟ این آقا مهدی است، آقا مهدی باکری فرمانده‏ی ما!»

حسن ختام بحث

در پایان این بررسی لازم است از دو نکته‏ی مهم دیگر یاد کنیم:
1. تحول در مفهوم زیبایی 2. مساله‏ی اشتغال جوان
حس جمال خواهی و زیبایی‏طلبی آن چنان با فطرت آدمی آمیخته است که نیازی به اثبات ندارد، اما باید در معنای آن تامل نمود.
زیبایی به سه مفهوم تعریف شده است:
1. هماهنگی یا تناسب یک چیز با خودش (هارمونی) .
2. هماهنگی یک چیز با فضایی که در آن است.
3. هماهنگی یک چیز با هدف آفرینش خودش (حسن) .
بدیهی است که تناسب یک چیز با خودش زیبایی دارد، مانند تناسب صورت یک آدم با اعضای بدن او و تناسب یک ماشین با قطعات خودش. هماهنگی یک شی‏ء با فضایی که در آن است، بخشی از مفهوم زیبایی است، مانند آن که نمی‏توان لوستر بزرگ یک مسجد را برای یک اتاق دوازده متری نصب نمود که زیبایی‏ای ندارد. در این دو مرحله نمی‏توان بسیاری از چیزها و فراز و نشیب‏های زندگی مانند بیماری، رنج، غم و شکست‏ها را زیبایی دید. چنان که «راسل‏» گفته است: «من به سهم خودم در کرم کدو، زیبایی نمی‏بینم. اما اگر مفهوم زیبایی را درست تحلیل کنیم (مفهوم سوم) آن گاه می‏بینیم که همه چیز زیباست‏» ; حتی خون، دود و آتش. چنان که زینب کبری (س) در پاسخ به این جمله‏ی ابن زیاد (لع) که گفت: «کار خدا را با برادرت چگونه دیدی؟» فرمود: «ما رایت الا جمیلا» من از خداوند جز زیبایی ندیدم! (بحار الانوار جلد 45، ص 116)
آری! در تفکر بالنده‏ی دینی زیبایی چنین تعریف می‏شود: «هماهنگی یک چیز با هدف و کاری که از او خواسته‏اند» .
این است که از زیبایی با کلمه‏ی حسن یاد می‏شود و حسن یعنی هر چیزی که موافق با مقصودی که از نوع آن در نظر گرفته‏اند، باشد. (12) با این تصور بلند از زیبایی دیگر نمی‏توان زیبایی را در چهره‏ای متناسب دید که در مسیر و هدف آفرینش خود نیست; یعنی هر چند این چهره زیبا باشد، اما چون در جهت اصلی خود نیست، زشت و نازیبا است و به عکس انسانی که خودش را بدبو و با پوست‏سیاه توصیف می‏کند، زیباست و وجودش معطر است. چنان که امام باقر (ع) از امام سجاد (ع) نقل می‏کند: پس از عاشورا که مردم برای دفن کشته‏ها به میدان آمدند، پس از چند روز بدن «جون‏» (غلام سیاه ابوذر غفاری که در کربلا به شهادت رسید) را در حالی یافتند که بوی مشک از آن به مشام می‏رسید. (13)
دقیقا به همین دلیل باید قبول کنیم که شبدر با گل لاله فرقی ندارد و کرکس نیز مثل بلبل زیبا است.
«پس، چشم‏ها را باید شست، جور دیگر باید دید» . (14)
در این نگاه، انسانی که از خط عبودیت و پیوند با تصویرگر هستی قهر کرده و عصیان‏گری می‏کند و به این نور هستی کفر می‏ورزد، زشت است. هر چند خویش را به هفت قلم بیاراید و در نظرها جلوه کند. با این نگاه است که می‏توان این خاطره‏های بلند را فهمید:
«شهید بابایی بیشتر وقت‏ها سرش را با ماشین نمره‏ی چهار ماشین می‏کرد. این موضوع علاوه بر وضعیت ظاهری و نوع لباسی که به تن می‏کرد، موجب می‏شد که ما در راه بندهای مناطق عملیاتی با مشکل مواجه شویم، زیرا معمولا نام یک سرهنگ شکل و شمایل خاصی را برای عام مردم القا می‏کند... .
یک روز در طول مسیر که با هم می‏رفتیم، ایشان به طور خصوصی در مورد طرز لباس پوشیدن من صحبت کردند و گفتند: این لباس‏های امریکایی که شما به تن می‏کنید، معنویت جبهه را به هم می‏زند.
من در پاسخ گفتم: من به لباس شیک پوشیدن علاقه دارم.
در ادامه گفتم: حالا می‏خواهم بپرسم، چرا شما همیشه سرتان را ماشین می‏کنید. آخر حیف نیست که این موهای مجعد و زیبا را می‏تراشید، ناسلامتی شما جوان هستید.
ایشان سکوت کردند و چیزی نگفتند. آن روز گذشت. در یکی از روزها که در منطقه‏ی عملیاتی بودیم، من پس از خواندن نماز صبح به جلو آیینه رفتم و مشغول شانه زدن موهایم شدم. با توجه به بلند بودن موهایم این عمل مدتی طول کشید. تا این که صدای خنده‏ی آهسته‏ای مرا به خود آورد. به طرف صدا برگشتم، متوجه شدم شهید بابایی است که در کنار سوله دراز کشیده است. او از جایی که خوابیده بود، نیم خیز شده و به من نگاه می‏کرد.
من شانه را داخل جیبم گذاشتم. بابایی رو به من کرد و گفت: می‏خواهی یکی از دلایل تراشیدن موی سرم را برایت‏بگویم؟ من الان یک ربع تمام است که می‏بینم شما جلو آیینه ایستاده‏ای و موهایت را چپ و راست می‏کنی. می‏دانی که زیر هر تار مویت‏یک شیطان خوابیده؟ غرور این موها تو را در جلوی آیینه نگه داشته و فکر می‏کنی که اگر موهایت را به طرف چپ شانه کنی خوش‏تیپ‏تر خواهی شد و یا بالعکس. ولی من سرم را از ته تراشیده‏ام و یک قیافه‏ی معمولی به خود گرفته‏ام. قیافه‏ی معمولی هم هیچ وقت انسان را مغرور نمی‏کند.
من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. از صحبت‏های او دریافتم که چقدر با نفسش مبارزه کرده و به همین خاطر انسان کاملی شده است.» (15)
و در خاطره‏ای زیبا از همسر شهید چمران می‏خوانیم:
«روزی یکی از دوستانم به من گفت: غاده! تو می‏گفتی که از مرد طاس و بی مو خوشت نمی‏آید، پس چطور با چمران ازدواج کردی؟
من گفتم: راستی چمران طاس است؟ باید ببینم.
آن روز هنگامی که چمران به منزل آمد، به او نگاه کردم و گفتم: مصطفی تو واقعا طاس هستی؟»
این پرسش حاصل تاثیر همان دیدگاهی است که همسر چمران، او را در اندازه‏های هدف و آرمان حقیقی خود، به عنوان یک مسلمان می‏بیند و در نتیجه همه چیز او را حسن می‏بیند. او واقعا تا به حال به کم بودن موی سر دکتر چمران فکر نکرده بود (16) و درست‏به همین دلیل است که پیامبر (ص) به فردی که سعی می‏کند نقص پای خود را بپوشاند، می‏گوید: «هرگز لازم نیست چنین کاری بکنی! در خلقت‏خداوند زشتی نیست‏» .
اما نکته‏ی دوم:
آن چه گذشت تصحیح فکری و روانی اندیشه‏ی جوان در باب مسایل او بود و قطعا در عمل تاثیر خود را می‏گذارد، چنان که در نمونه‏های مختلف مشاهده گردید.
اما دولت و جامعه و خانواده هم باید جوان را در این شناخت‏یاری دهند. از جمله کارهایی که از وظایف نظام محسوب می‏شود، به کار گرفتن ساز و کارهایی در جهت اشتغال جوان است، زیرا اگر جوان مشغول نباشد و انرژی خود را مصرف نکند شکار شیطان می‏شود، به ویژه کسانی که با فکر و اندیشه هم سر و کاری ندارند. امام علی (ع) فرمود: «المهمل لاوقاته فهو صید الشیطان; بیهوده گذراننده‏ی اوقات شکار شیطان است‏» . (18)
نگارنده پاسخ خود را به عهده‏ی خود جوان می‏گذارد. چنان که در ادامه‏ی مصاحبه‏ای که از یک روزنامه‏ی صبح نقل شده، خبرنگار از جوان می‏پرسد:
خود شما جوانان چه راه حل‏هایی را برای جلوگیری از این فاجعه پیشنهاد می‏کنید؟
ج: برای جوانان فرصت‏های شغلی ایجاد کنند، برای پر کردن اوقات فراغت آن‏ها برنامه‏ریزی کنند، امکانات ورزشی رایگان را در اختیار آن‏ها قرار دهند، شرایط و فرهنگ ازدواج جوانان را آسان کنند و جوانان را با شعارهایشان برای نردبان ساختن و بالا رفتن از آن‏ها فریب ندهند. آن وقت‏خواهید دید تمام این مواردی که شما معضل اخلاقی و... می‏دانید، برطرف خواهد شد.
البته این کار با شعار حل نمی‏شود. اگر در جامعه کسانی هستند که دلسوز جوانان هستند، بروند و این کارها را حتی با همکاری خود جوانان انجام دهند، آن وقت‏خواهید دید، همین جوانان با تلاش و نشاط بیشتر کشور خود را آباد خواهند کرد. (19)

پی‏نوشت‏ها:

1. خدا ایمان (عشق) را محبوب شما قرار داد و در دلهایتان مزین نمود.
2. موضوع استفاده از مواد انرژی‏زا در غالب رشته‏ها فاجعه‏ی مداومی در ورزش است. / سوره‏ی حجرات.
3. قلب در هر دقیقه هفتاد بار و در هر ساعت چهار هزار و دویست‏بار و در شبانه روز 100800 و در یک سال 36792000 بار، باز و بسته می‏شود. دمی آسایش ندارد. کدام فلزی را سراغ دارید که در یک سال سی و شش میلیون بار اصطکاک پیدا کند و ساییده نشود؟ دانشمندان محاسبه کرده‏اند، انرژی و نیرویی که در 12 ساعت از قلب به دست می‏آید، قادر است‏یک وزنه‏ی 65 تنی را از زمین بلند کند. قلب از لحاظ سرعت، حیرت‏انگیز می‏باشد. جریان خون که از قلب شروع می‏شود 7500 کیلومتر راه، معین مسافت تهران تا نیویورک را طی می‏کند. مقدار خونی که به وسیله‏ی تلمبه‏ی قلب در ظرف یک سال زده می‏شود، حدود دو میلیون و شش صد هزار لیتر می‏باشد که برای حمل آن دست کم به 81 تانکر عظیم نیاز است. اگر به ماهیچه‏ی قلب نگاه کنید آن را جسمی ضعیف و سست می‏بینید. این قدرت عظیم و این نیروی خستگی‏ناپذیر را، چه کسی به این ماهیچه‏ی کوچک داده است؟ چه کسی قلب را به این وظایف سنگین راهنمایی می‏کند؟ چرا قلب استراحت نمی‏کند؟ اگر استراحت کند انسان می‏میرد، چه کسی به وی گفته استراحت تو برای صاحبت مرگ می‏آورد؟
4. روم / 21.
5. کتاب‏هایی مانند: «پشت دیوارند امت‏» ، چاپ انتشارات کیهان، نمونه‏ی خوبی برای مراجعه‏ی جوانان است.
6. مصاحبه با جمعی جوانان بی‏کار، روزنامه‏ی جمهوری اسلامی، سوم اردیبهشت 1380.
7. ق / 16; انفال / 24.
8. نور.
9. ابراهیم / 7.
10. مجله‏ی پیام صادق، شماره‏ی 28.
11. در غرب چه می‏گذرد؟ ص 116- 117.
12. تفسیر المیزان، ترجمه، ج 5، ص 12.
13. فرهنگ عاشورا، ص 131، به نقل از بحارالانوار، ج 45، ص 23.
14. سهراب سپهری.
15. پرواز تا بی‏نهایت، ص 211، خاطره‏ی سرهنگ صراف درباره‏ی سرلشکر شهید عباس بابایی.
16. مصاحبه با همسر شهید چمران، انتشارات بنیاد چمران.
17. میزان الحکمة، باب خلقت و خلق.
18. غرر الحکم.
19. جمهوری اسلامی، سوم اردیبهشت 1380.

منبع: پایگاه حوزه